پنجشنبه ۳۰ فروردین ۰۳

اميدوارم

دل نوشته هاي من همراه با هنر عكاسيم

سلام

الان شايد در بدترين و نا اميد ترين حالت خودم باشم ولي بازم دارم ميجنگم اونم براي اينكه مطمئنم ميتونم گرچه خيلي سخته.در تمام 10 سال گذشته جنگيدم براي بهتر شدن،حالا نه اينكه خيلي سخت بگيرم ولي خب ميشه گفت بيشتر مواقع داشتم سعي ميكردم.امان از اين ذهن قوي

به خاطر اينكه اونقدر امواج ذهنيم قويه سخته كنترلش و چون طبعا يكم منفي هستم بيشتر منفي هارو جذب ميكنه.ميخوام اميدوارم باشم پس باز هم مبارزه ميكنم.اين بهترين كاره.امشب كلي شاكي شدم از خدا و حسابي باهاش بحثم شد.نميدونم حق با من بود يا نه ولي به قول يكي حتي اگر از خدا ناراحتي برو باهاش دعوا كن ولي ولش نكن.

قديميا ميگفتن بعضي وقتها يك جايي گير ميكني كه يك طرفت چوبه يك طرفت ديوار،فكر كنم به حال الان من خيلي ميخوره ولي بازم با پر رويي ميخوام قبول نكنم.الان توي مرحله انكارم.ميترسم برم مرحله پذيرش ديگه طاقت نيارم

گفتم بيام براي خودم بنويسم شايد حس بهتري پبدا كنم.اينجوري حس ميكنم كسي ميشنوه.در موقعيتيم كه نميتونم با كسي حرفي بزنم،بخوام هم كسي نيست پس نوشتن شايد راه حل باشه

نميدونم

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.